جدول جو
جدول جو

معنی خار مرغ - جستجوی لغت در جدول جو

خار مرغ
(مُ)
ظاهراً ناحیه ای بوده است که بدانجا سلاطین شکار می کرده اند. مصححین تاریخ بیهقی (فیاض - غنی) نتوانسته اند این نقطه را مشخص کنند و باید دانست که بعضی از نسخ این نام را رخا مرغ ضبط کرده اند: ’و سوم ماه رمضان امیر حاجب بزرگ بلکاتگین را گفت کسان باید فرستاد تا حشر راست کنند بر جانب خارمرغ که شکار خواهیم کرد، حاجب بدیوان ما آمد و پسران قودقش را که این شغل بدیشان مفوض بودی بخواند و جریده ای که بدیوان ما بودی چنین چیزها را بخواستند و مثالها نبشته آمد و خیلتاشان برفتند و پیادۀ حشر راست کردند، و امیر روز شنبۀ سیزدهم این ماه سوی خروار و خارمرغ برفت و شکاری سخت نیکوکرده آمد و بغرنین باز آمد روز یکشنبه هفت روز مانده از این ماه’. (تاریخ بیهقی چ فیاض و غنی ص 275)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیر مرغ
تصویر شیر مرغ
چیزی که وجود ندارد زیرا که مرغ شیر نمی دهد، چیز نایاب، شیر خفاش
فرهنگ فارسی عمید
(رِ زَ)
گیاهی است بیابانی، عرفج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به عرفج شود
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
صاحب فرهنگ ناظم الاطباء آن را خارمهک نیز ضبط کرده است. حشیشی است کوهی که در سنگستان روید و بهترین آن سبز باشد گرم و خشک است در سوم. گویند اگر قدری از آن در زیر بالین طفلی که از دهن او آب رفته باشد بگذارند بر طرف شود و آن را به عربی شوکهالعربیه و شکّاعی خوانند. (آنندراج) (برهان قاطع). یکنوع گیاهی است. (ناظم الاطباء). گیاهی است که روستائیان برای شکسته بندی نیز آن را بکار می برند
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ مُ)
آشیان پرندگان. (ناظم الاطباء). لانه. آشیان. عش. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 108 هزارگزی خاور حاجی آباد و 5 هزارگزی شمال راه میناب به فارغان واقع شده. کوهستانی و گرمسیر است و 159 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش خرما و غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نِ مُ)
چینه. دانه که بمرغان دهند، ته غربالی. ته غربیلی. فضول از دانه های مختلف که از بوجاری گندم و جو و حبوب دیگر بدست آید. زیرغربالی. حصل. حصاله، برف خوره. تگرگهای ریزه در زمستان پس از برف. تگرگ ریز چون ماشی و خردتر که گاهی بزمستان افتد. سرماریزه. سرماریزگی. بژپشنگک. بژ
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ابویعلی. (المرصع) : حارث شاه مرغی داشت کی بانگ کردی اندرآن ساعت بانگی بکرد. (کشف المحجوب هجویری ص 227)
لغت نامه دهخدا
(رِ مُ)
کنایه از چیز نادر و نایاب.
- امثال:
شیر مرغ و جان آدمیزاد
لغت نامه دهخدا
(رِ رَهْ)
مخفف خار راه. رجوع به خار راه شود
لغت نامه دهخدا
بخاری که در زمستان بر روی هوا پدید آید و مانند دودی شود و اطرف را تیره و تاریک سازد (تمن) (ماغ) (میغ) (نژم)
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته دوندگان که بلندیش تا 3 متر می رسد و تا حدود 100 کیلوگرم وزن می یابد. این پرنده دارای بالهای کوچک است که هیچوقت برای پرواز به کار نمی رود. تاج استخوان جناق وی از بین رفته. پرنده مزبور فاقد شاهپر است و به سرعت می دود. شتر مرغ ماده در طول عمر فقط 20 تخم میگذارد که هر کدام 25 برابر تخم مرغ خانگی است اشتر مرغ اشترلک
فرهنگ لغت هوشیار
شب پره خفاش. توضیح وجه تسمیه آنست که وی مرغی است که می زاید و بچه خود را شیر می دهد
فرهنگ لغت هوشیار
مرغ کرچ
فرهنگ گویش مازندرانی